بچه ها لال شوید ، بی ادبها ساکت/ سخت آشفته و غمگین بودم، به خودم می گفتم بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم می گیرند درس و مشق خود را/ باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا/ تا بترسند و حسابی همه از
من ببرند/ خط کشی آوردم در هوا چرخاندم چشم ها در پی چوب تنبیه هر طرف می غلطید/ مشق ها را بگذارید جلو، زود معطل نکنید/ اولی کامل بود ، خوب ، دومی بد خط بود بر سرش داد زدم سومی لرزید، خوب گیر
آوردم/ دفتر مشق حسن گم شده بود/ این طرف آن طرفنیمکتش را می گشت/ توکجایی بچه؟ بله آقا این جا، همچنان می لرزید/ پاک تنبل شده ای بچه بد/ به خدا دفتر مشق من گم شده آقا همه شاهد هستند، ما نوشتیم آقا/ باز کن
دستت را، خط کشم بالا رفت، خواستم بر کف دستش بزنم او تقلا می کرد، چوب پایین آمد/ ناله سختی کرد چون نگاهش کردم ، گوشه صورت او قرمز بود/ هق هقی کرد و سپس ساکت شد، همچنان می گریید/ مثل شمعی
آرام بی خروش و ناله/
ناگهان حمد الله در کنارم خم شد، زیر یک میز کنار دیوار دفتری پیدا کرد/ گفت آقا اینهاش، دفتر مشق حسن ، چون نگاهی کردم خوش خط و عالی بود/ غرق در شرم و خجالت گشتم، جای آن چوب ستم بر دلم آتش می زد/
سرخی گونه او به کبودی گروید/ صبح فردا دیدم که حسن با پدرش با یکی مرد دگر/ سوی من می آیند خجل و شرمزده ، دل نگران/ منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند، شکوه ای یا گله ای/ یا که دعوا شاید سخت در اندیشه
آنها بودم/ پدرش بعد سلام گفت لطفی بکنید و حسن را بسپارید به ما/ گفتمش چی شده آقا رحمان/ گفت این خنگ خداوقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده/ بچه سربه هوا یاکه دعوا کرده قصه ای ساخته است، زیر ابرو
و کنار چشمش متورم شده/ درد سختی دارد می بریمش دکتر با اجازه آقا/ چشمم افتاد به چشم کودک غرق اندوه و تاثر گشتم من شرمنده معلم بودم لیک این کودک خرد و کوچک این چنین درس بزرگی می داد/ عیب کار از
خود من بود و نمی دانستم، من از آن روز معلم شده ام/بعد از آن هم دیگر در کلاس درسم نه کسی بداخلاق نه یکی تنبل بود/ همه ساکت بودند تا حدود امکان درس هم می خواندند/ او به من یاد آورد این کلام از مولا (ع) که
(( هنگامه خشم ، نه به فکر تصمیمی ، نه به لب دستوری ، نه کنم تنبیهی ))
یا چرا اصلا من عصبانی باشم؟ با محبت شاید گرهی بگشایم، با خشونت هرگز.
کلمات کلیدی: